رمان دزد و پلیس(5)

جستجوگر پيشرفته سايت





اخبار وبلاگ


تبليغات


بعد از لحظه ای برگشت و ادامه داد : همون یه بار بستت نبود؟ ... لبه ی جوب 

نشست. سرشو پایین گرفت : اون یه بارم گفتی می تونی.. گفتی به تنهایی 

دستگیرشون می کنی.. ولی چی شد؟ .. هان؟


 داد زد


- چی شد؟ 


از جاش بلند شد و تو چشمام نگاه کرد : جز اینکه تمام زندگیت ازت گرفتن؟ .. جز




صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 7 صفحه بعد

موضوعات مطالب